شماره دست نوشته: 24
زمان نگارش: زمستان 1391

صفحه نخست

نگارنده: اسدالله بابایی

بارک ا... فاطمه خانم

                  

        وقتی همه بچه هایی که انتخاب می کنید تا در نقش کودکان اسیر کربلا ایفای نقش کنند، متوقع باشند که دیالوگ بگویند ، شما به عنوان کارگردان دچار مشکل می شوید.

      به طوری که هر شب هم ، سه یا چهار نفر بخواهند یک دیالوگ را بگویند.آن وقت است که با سماجت آن ها عصبانی می شوید، یقه جر می دهید و دست بر سر می کوبید و موی سرتان را می کنید. خصوصا اگر که بعد از کارگردانی شما، مادر بچه ها در منزل دوباره روی کارگردانی شما،کارگردانی کرده باشد.

      و فردای آن روز مصیبت شما چند برابر می شود ...

      اجرای امسال خورشید کاروان با این مصیبت عظمی مواجه بود.

     خصوصا دختر خانم هایی که کوچک بودند و صدایشان در نمی آمد، یعنی حرف که می زدند خودشان صدایشان را نمی شنیدند، چه رسد به تماشاگر.

     و تو درمانده می شدی وقتی اعلام می کردندکه امروز مهمان دعوت کرده و می خواهند بازی او را ببینند. چهار دختر بچه، هر چهار نفر هم بازیگر نقش رقیه(س) و هر چهار نفر هم در یک روز دیالوگ بگویند.

      و از همه مهم تر درخواست خانواده ها و مادران وحفظ آبرو داری.

      و تو می مانی که دل کدام یک را بشکنی و نه بگویی و  با کدام  مادر و  با  چه استدلالی رو برو شوی و قانعشان کنی. حتی برنامه ریزی و نوبت دهی هم، با همه سیاستی که به کار می بری کارساز نبود، و...تنها... زرنگی دختر پنجمی بود که سر صحنه و سر بزنگاه بلند می شد دیالوگ می گفت و به دادت می رسید.

      فاطمه خانم، بارک ا... خوب منو نجات دادی.