شماره دست نوشته: | 23 | ||||
زمان نگارش: | زمستان 1391 | ||||
نگارنده: | عبدالرضا کیهانی | ||||
عمو محمود |
|||||
اجرای خورشید کاروان در کردستان بود. تمرینات بچهها به خوبی انجام شد و گروه برای شروع اجرا آماده شده بود، اجرای اول آغاز شد کار به خوبی پیش میرفت تا به صحنهای که کودک خواب پدر را میبیند رسیدیم، کودک برخاست و جملات را شروع کرد. انصافاً قشنگ هم بیان میکرد تا رسید به این جمله "عمه به همه بچهها گفته تو رفتی سفر، اصغر، داداش اکبر، قاسم، عمو عباس همه پیش تواند؟" اما او گفت:" اصغر، داداش اکبر، قاسم، عمو محمود همه پیش تواند؟" همه دست اندر کاران برنامه با تعجب به من نگاه کردند و من خودم هم متحیر مانده بودم که چرا کودک چنین جملهای گفت. بالاخره نمایش تمام شد و پسرک را صدا زدم و گفتم: پسر جان عمو محمود کیه؟ کودک هم گفت "خوب عموی ماست دیگه" شلیک خنده دوستان مرا هم از اوج عصبانیت پایین آورد، با خودم گفتم: شانس آوردیم عموی بچه، اسمش محمود بود بالاخره محمود را میتوان جزو شهدای کربلا حساب کرد، اما اگر اسم عموی او اسکندری، داریوشی یا ... بود چه باید میکردیم؟!
|
|||||
|
|||||