شماره دست نوشته: 18
زمان نگارش: زمستان 1391

صفحه نخست

نگارنده: مهدی متوسلی

من شک هستم

            

من شک هستم

      دیروز او را دیدم. سلام کردم و او، لبخندی زد. آرام مقابل قدم هایش نشستم، زانو زدم و سر فروگرفتم . او، آسمان را نگاه می کرد.

      گفتم: نرو، خطر در پیش است! گفت خدا مرا کشته می خواهد .

      التماس کردم، پس چرا زن ها و کودکانت را همراه می بری؟ سکوت کرد. دستی بر سرم کشید، قدمهایش را محکم کرد و رفت....... تا خود را به مسلخ رساند .

      خدانگهدار، دلدار من.......

      امروز تو را می بینم. در سیلاب مشکلات و باران گرفتاری ها، عزم، جزم کرده ای.

      صدایت می کنم می گویی کار دارم، محرم است.

      تو را درآغوش می گیرم می گویم : کمی هم به فکر خودت باش. می گویی ماه صفر در پیش است. ناراحــــــــت می شوم . صدایت می کنم . آخر مرد،........ فکر خانه ات بیشتر باش.

     به چشمانم نگاه می کنی و آرام می گویی: حسین تنها است! از کنارم عبور می کنی، قدم هایت را بر زمــــــــــین می فشاری و باز برای بیست و دومین بار، به مسلخ خورشید قدم می گذاری.

     خدانگهدار، دلدار من.......   

 مهدی متوسلی

 زمستان 1391