شماره دست نوشته: | 10 | ||||
زمان نگارش: | پاییز 1391 | ||||
نگارنده: | علیرضا عابدینی | ||||
سرگشته در فرودگاه (قسمت دوم) |
|||||
از آنجا شروع می شود؛ حالا چه کنم؟ خوب خود را چک کردم، پاسپورت چک، پول به مقدار لازم چک، آدرس محل اقامت چک، خوب بروم. اما دلها بسوزد برای خودم، کجا بروم ؟ ... راه افتادم، ناگهان مهدی متوسلی برایم تداعی شد « صد دفعه نگفتم جا نمونید، با هم باشین » و بعد یاد دوست عزیزم که البته همراهمان نبود یعنی حسین مسافر که همواره به بنده می فرمودند: « عل عابدینی فریاد کن » ودر دلم فریاد کردم، همه رفتند کسی دور و برم نیست رفتم داخل فرودگاه، فرودگاه که نه میدان مشق ... گفتن حدود 100 یورویی که یادش بخیر آن وقت ها یورو گران بود ( 15000 ریال ) چه ربطی دارد به الان که ارزان شده و 3000 تومان است. باز مهدی متوسلی این بار عصبانی تر تداعی شد « بچه جان یه دقیقه وای نسادی » راست می گه این هم یه حرف خوبی بود، جاتون خالی برگشتم دم گیت خروجی داشتم مسافرانی را که خوش و خرم با میزبانانشان روبوسی می کردند و به زبان های مختلف صحبت می کردند را نگاه کردم، از روی غریبی دلم شکست گفتم برم یکی از همین مسافران رو بغل کنم، سلام و علیک کنم، دلمان ترکید. که یکدفعه کسی مرا از پشت بغل کرد، گفتم تمام شد، فهمیدن، منم دستگیر کردن. بعد گفتم چرا این طرف خیسه، برگشتم دیدم مهدی متوسلی است. گفتم بابا خیلی باحالین. مهدی عزیز ما را بوسید، عذرخواهی کرد. (از زیر باران آمده بود) بعد در یک صفر تا صد، سریع اخم هایش را گره کرد و گفت: بابا من می گم یکی کمه، می گن نه، نگو با خود من می شمرن، میگم من که با شما نیومدم (برای هماهنگی ها چند روز زودتر رفته بود) بعد بخاطر اینکه طبق معمول حالی به ما داده باشه گفت: تو چرا گم شدی؟ حالا یه دقیقه وا می سادی، من می یومدم. در آخر خودم به خودم گفتم « عل عابدینی فریاد کن ». یا علی ادامه دارد... علی عابدینی – پاییز 1391 |
|||||
|
|||||