شماره دست نوشته: 8
زمان نگارش: تابستان 1391

صفحه نخست

نگارنده: علیرضا عابدینی

سرگشته در فرودگاه (قسمت اول)

   

اگر در فرودگاهی خارج از کشور گم شدید نترسید، چیز مهمی نیست درست می شود.

 مثلاً، من مسئول بار بودم، خوب رفقا رفتند، ساکی هم جا نماند، یعنی 16 نفر بودیم حال یک نفر شدیم.

15 نفر رفتند، خوب چیزی نیست من هم می روم الان می رم.

اینها نجوای یک مسافر گم شده در فرودگاه آمستردام است، که پالتوی مشکی و کت وشلوار طوسی بهمراه 3 عدد ساک به وزن 100 کیلو روی چرخ دارد، اسمش هم علیرضا عابدینی است خاک بر سرش گم شده ...

]عزیزانی که این مطلب را می خوانید ایشان را دعا کنید [

از کدام طرف برود ، ای خدا الان داود رضوانی پشت سرم بود، ساک استاد ارجمند را از روی کانتر برداشتم و ساک ها را روی چرخ گذاشتم یک عدد ساک خودم بود  2 تا ساک گروه، که لباس های تئاتر و کلاه خود و 3 عدد ناقابل خنجر و شمشیر بود سرم رو برگرداندم و گفتم داود بریم ، داودی نبود یعنی هیچکی نبود.

 قربان آقا مسلم ابن عقیل برم که بعد از نماز سرش را که برگرداند 2 نفر بیشتر نبودند یعنی من از آنها غریب ترم چون هیچ کسی نیست ...

بگم چراغ های فرودگاه را خاموش کنند ،من 2 خط بخونم مردم گریه کنند . حالا چی کار کنم ؟! ....

آقا دل قوی دار مثل پلنگ می رم اونور گیت . چرخ را هل دادم مثلاً رفتم اونور گیت.

چرخ هم سبک و روان ، اندازه یک خاور روش بار، اما سریع حرکت می کند . سوخت نمی خواهد ، فقط راننده اش به روغن سوزی افتاده بود.

جاتون خالی رسیدم اونور گیت، نیروی انتظامی هلند 2 نفر مرد و 1 نفرخواهر آنجا مستقر بودجهت خوشامدگویی. اما خوشامدگویی آنها طول کشید چون به کیف ها گیر دادند.

نمی دانم سرجوخه بود، سروان بود یا ... مطالبی را عنوان کرد به زبان انگلیسی

با وجود اینکه که فهمیدم، اما نخواستم جوابش را بدهم .چون اولاً بلد نبودم، دوماً نمی تونستم بگم ولی فهمیدم اوضاع مناسب نیست، یکی از همان برادران انتظامی هلندی آمد ، ساکها را یک به یک روی گیت گذاشت تا از دستگاه چک کند . اول کیف خودم بود خدا را شکر آقاهه نگاه می کرد و خانوم هم من را می دید. (بالاخره کیف مرد را مرد باید ببیند)

اما نگاه های این همشیره هلندی از ما قطع نمی شد. ما ترسیدیم که نکنه به ما نظر داشته باشه ... که البته داشت، چرا که خواهر عزیزمان رفت دو دسته کلید کوچک (برای قفل های کوچک) آورد یک دست 200 عدد، دست دیگر 300 عدد با مدل های مختلف از زمان بچگی آقای هیتلر تا زمان معاصر.

 چرا که 2 عدد ساک گروه قفل بود. من هم با زبان سلیس مادری و نامادری عرض کردم، ببُرید این کیف ها را که ما را غمی نیست چیزی داخلش نیست.

ما گروهی هنرمند بیش نیستیم که آمده ایم تئاتر اجرا کنیم و نوکر آقا امام حسین (ع) هستیم، که البته نیمی از آن را در دلم گفتم و نیمی دیگر را با خودم.

اینجا بود که وجعلنا با صوت زیبا، به سبک محمد پورزرگری قرائت می شد و فوت می شد به صورت خواهر کلید به دست، آن هم به قصد قربت.

ناگهان جنگ مغلوبه شد، نمی دانم چه شد، البته سلامی عرض کردیم خدمت ارباب (ع) و عرض کردیم آقا، نوکر شما علیرضا همیشه شانسش خوب بوده است. می بینید که الان هم الحمدلله همین طور است ...

دوستان همراهمان الان بستنی به دست، با خنده و شادی، سرود می ریم اردو میخوانند و در ماشین به سمت محل اقامتشان می روند. اما .... یهو برادران آن نیروی محترم انتظامی، ساکها را روی چرخ گذاشتند و انگار ما هیچ خبط و خطایی نداریم.  

با نوای یور ولکام (your well come) ما را به درب خروجی هدایت کرد که ای کاش نمی کرد، چون کسی در درب خروجی منتظرم نبود.

                                                                                              ادامه دارد...

علیرضا عابدینی تابستان 1391