شماره دست نوشته: 5
زمان نگارش: تیر 1391

صفحه نخست

نگارنده: مهدی متوسلی

اگر گذاشتم آبگوشت بخوری!

     

گوشی را برداشتم و گفتم: جانم. بفرمایید

نامردی نکرد و بدون سلام گفت: حاجی این حقوقه به ما دادن

گفتم: به به، سلام، چه عجب !

یه خورده عصبانی تر صداشو برد بالا و گفت : خدا وکیلی این حقوقه به ما دادین؟ پول بنزین موتورمون هم نیست به امام حسین بیست روز اومدیم و رفتیم تازه یه هفته هم تمرین بود

پریدم وسط حرفش و گفتم : پیاده شو با هم بریم ، چه خبره داداش

معطل نکرد و دوباره ادامه داد : بجون حاجی خیلی شاکی شدم ، کار حضرت زهراست قبول، ما حرفه ای نیستیم قبول ولی نه دیگه اینقدر؟

دیدم ول‌کن نیست پس گازشو گرفتم و گفتم:

قربون شکلت برم  برو خدا رو شکر کن لا اقل یه خورده دستتو گرفته ، مدیرای پروژه که هیچی بهشون ندادیم چی بگن ، اصلاً می دونی اکبر عبدی هنوز 12 میلیون از دستمزد پنجره فولاد رو طلبکاره ، بازیگرای خورشید رو هیچی ندادیم ، حاج داود و من وآقای کیهانی هیچی برداشت نکردیم.

اصلاً تو میدونی شهرداری هنوز 50 میلیون پول پنجره رو نداده.

حالا هی واسه من داد می زنی!

مرد حسابی ، موهام سفید شد توی این 2 سال، آنقدر دویدم تا بتونم قسط‌های شهرداری رو پر کنم و کار ساخت و ساز سفره خونه رو پیش ببرم، دیدم صداش در نمیاد، مکثی کردم، صدامو بردم بالاتر و ادامه دادم: اصلاً شد یه بار بیای ببینی این سفره خونه به کجا رسیده شاید کمکی بتونی بکنی یا نه؟ حالا زنگ زدی، داد هم می‌زنی

منتظر جوابش شدم، هیچی نمی‌گفت

چند لحظه‌ای مکث کرد و یه دفعه گفت: برو بابا ... شماهام با این رستوران تون! و گوشی رو قطع کرد

همین‌جوری که گوشی تو دستم مونده بود و دندونامو بهم می ساییدم گفتم: اگه گذاشتم یه قاشق آبگوشت بخوری توی این سفره خونه . حالا می بینی ...

 

مهدی متوسلی

بیست و هفتم تیرماه 1391