شماره دست نوشته: | 3 | ||||
زمان نگارش: | بهار 1391 | ||||
نگارنده: | مهدی امینی | ||||
چارهای نیست، زمانه بد شده است! |
|||||
یک روز آمدیم و رفتیم و نفس کشیدیم و خوردیم و خوابیدیم و داشتیم زندگیمان را میکردیم که یک مرتبه آمدند و رفتند و در گوشمان زمزمهای کردند و هواییمان کردند و خلاصه به خودمان که آمدیم دیدیم، در نمایش روزگارشان بازیگر روزگارمان شدهایم... راستش خیلی عادتمان نبود سر به زیر باشیم و سری که در سرها داشتیم را به رخ کشیدیم که " این منم نه آن منم "؛ اما یک مرتبه پیشانی نوشتشان را که دیدیم، تیر خلاصمان زدند و سر به زیر شدیم. هر چند بی انصافی است که بگوییم تنها پیشانی نوشتشان قامتمان را کوتاه کرد و تنها حرمت نام " فدک " دست به سینهمان کرد؛ گوش غریب نشنود خودشان هم حرمت دار نامشان بودند و مرادم در کیسهشان پیدایم شد؛ گذشت و گذشت و گذشت و هر مرتبه که خورشید کاروان طلوع میکرد بودیم و خبر میشدیم و چشمی خیس میکردیم. هر چند برای اذان صبح بیدارمان نمیکردند و دستمان از پنجره فولاد کوتاه بود؛ اما خدا را شکر داغ زخم مدینه را به دلمان می گذاشتند و خراشی از آن زخم هم سهم سینه مان می شد. هرچند چارهای نیست و زمانه بد شده است و این روزها پی سیم و زرشان باید کفش آهنی بپوشی و از خاک تا افلاک دنبال کاروانشان بدوی و از خمیدگی، هلال کاروان شوی که باز هم تا نخواهند، نمیشود که نمیشود. تازه به هر آسمان و ستاره و کیهانی هم که شکایت ببری دستت به فردوس نمیرسد و آنگاه متوسلیم به آن رضوانی که آنم آرزوست و دستش به گنج عظیمی بند است ... ناگفته بماند که او گاهی برای عبدی ارجمند، عالم بخش و کوشاست و به پای ما عباد که میرسد، فردوس که سهل است فیض و بشارتی از آن را هم نمیدهد، که دست کم فرجی نصیبمان شود. به هر روی ما که به انتظار خو گرفتهایم و محب فدک ماندهایم و هنوز و هنوز آسمانی و کیهانی را نشانه رفتهایم و متوسلیم به رضوانی که در باغ سبزش پیش روست. چارهای نیست زمانه بد شده است. مهدی امینی - بهار 1391 |
|||||
|
|||||