شماره دست نوشته: 1
زمان نگارش: بهار 1388

صفحه نخست

نگارنده: انوشیروان ارجمند

فدک، فاطمه، زخم مدينه

 

لهيب آتش از روزنه‌های دري که به مسجد باز می‌شد نمايان گرديد و بانويي با تمامي اندوه عالم، شرف، عزت، شهامت و جسارت را با خود داشت چنين گفت:اي پدر، اي رسول خدا، بعد از تو، از پسر خطاب و پسر ابي قحافه چه‌ها که نديدم.

اين اقدام ، آن‌هایی را که رجز می‌خواندند و تهديد می‌کردند، به عقب راند. صداي فردي که وقيحانه بانگ برآورده بود که من اين خانه را با اهلش به آتش می‌کشم حتي اگر خانه فاطمه باشد در گلو خشکيد، مشعل آتشين غلامان پس رفت و ...

و اين بار فردي ديگر ابتکار را بدست گرفت ؛ اجازه دخول خواستند، فاطمه (س) قبول نکرد، به ناچار علي را واسطه قرار دادند و او در مقابل شوي والايش مقاومت نکرد؛ داخل شدند، نشستند.

آنگاه لب به سخن باز شد که من به شرف و فضل تو اي دختر رسول خدا(ص) اعتراف دارم و اگر حق و ميراث رسول خدا(ص) را از تو بازگرفتم تنها از آن رو بود که از زبان خودش شنيدم که می‌گفت "ما پيامبران ارث نمی‌گذاریم، آنچه از ما می‌ماند صدقه است ..." و ساکت شدند؛ دخت پيامبر آرام و به شیوه‌ای که استدلال می‌کند و نه خشم و فرياد گفت: شما را به خدا سوگند می‌دهم اگر سخني از رسول خدا(ص) برايتان نقل کنم آن را اعتراف مي‌کنيد و بدان عمل خواهيد نمود؟

هر دو يکصدا گفتند: آري گفت: آيا شما دو نفر از رسول خدا نشنيديد که می‌گفت:"اي فاطمه، خدا به غضب تو غضبناک می‌شود و به رضايت تو خشنود می‌گردد، هر که فاطمه را شناخت که شناخته و هر که نشناخته است بداند که او پاره تن من است، فاطمه قلب و روح من است هر که او را بيازارد مرا آزرده و هر که مرا بيازارد خدا را آزرده است؟ پس من خدا را و فرشتگانش را گواه می‌گیرم که شما دو تن مرا آزرديد و به غضب آورديد آنگاه که رسول خدا را ببينم از شما شکايت خواهم کرد.

يکي از آن‌ها به گريه افتاد و برخاست و به دنبالش ديگري خارج شد؛ اما هرگز فدک به ام‌ابیها باز گردانده نشد و به عنوان نشانه‌ای از غصب و زور حاکمان و ستمگران و کژانديشان بر تارک تاريخ نشست.

و امروز موسسه فرهنگی فدک که نامش برگرفته از آن مزرعه کوچک اهدايي پيامبر به ام‌ابیهاست با اجراي نمايش زخم مدينه می‌خواهد هم يادآور رنج‌ها و آلام آن بانوي تنها و بزرگوار تاريخ باشد و هم يادآور جنگي نابرابر و ناخواسته که سلطه طلبان و غاصبان و زورگويان تاريخ بر پيکر اين سرزمين تحميل کردند.

آنجا در آن روزگار دور، هر شب فاطمه بر مرکب می‌نشست و علي لگام کشان او را به سراغ انصار و مهاجرين می‌برد تا با سخنان فاطمه شايد بتواند بر سلطه گران فائق آيد و اينجا روزگاري نه چندان دور که در دفاع مقدس فرزندان خلف آن بانو، زن، فرزند، برادر، خواهر، پدر و مادر از دست داده، اسلحه بدست، می‌کوشند که نه تنها خاک غصب شده را باز پس گيرند که صاحبان زر و زور و تزوير را رسوا نمايند.

نويسنده با تلفيق اين دو فاجعه سعي کرده است ماجرا را چنان پيش برد که گذشته از روايت تاريخ، شهامت و شجاعت و شهادتي که الهي است، دل کودکان و فرزندان اين پهن دشت خدايي را مملو سازد و کارگردان نمايش کوشش می‌کند تا ساختاري پديد آورد که با تمام کمبود امکانات و تجهيزات نمايشي بتواند به نقطه باور تماشاگر نزديک گردد و دل شیدایی‌اش را منقلب سازد.  

                                                                                              انوشیروان ارجمند - بهار 1388